امروز داشتم خبرهاي سايتها را نگاه ميكردم به يك مطلب عجيب و در عين حال دردناك برخوردم اول كه خواندم باورم نميشد كه اين واقعي باشه هر چي كه بيشتر خواندم به عمق فاجعه در اين مملكت بيشتر رسيدم كه نگاه كن ببين وضع قهرمانان اين كشور چيست.
البته در مملكتي كه همه چيز بر پايه دزدي و غارت بنيادگرايي و تروريسم و بمت اتم بنا شده اين نه نمونه اول است ونه آخر چرا كه تمام ثروت اين كشور به جاي اينكه خرج مردم بشه در سوريه ويمن و عراق و ساختن بمب اتم هدر ميره
مقداري از اين مصاحبه دردناك را برايتان ميگذارم ولي بايد از خودمون پرسيم كه در اين مملكت چه ميگذره كه ورزشكارهاي به نام اين كشور اينطور اسير دست خيابان ميشن و آيا راهي نيست براي نجات ايران؟
حتما كه هست در ايران آزاد فردا كه بايد خودمان با دستان خودمان آن را بسازيم.
مختصري از متن مصاحبه:
ایرج خدری از اواخر دهه ۶۰ تا اواسط دهه ۷۰ در تیمهای ملی ردههای مختلف بسکتبال ایران توپ زده و از اوایل دهه ۷۰ پایش به سینما و تلویزیون هم باز شده و به واسطه فیزیکش تجربه همکاری با کارگردانان مختلف را از سر گذرانده بر اثر بروز یک حادثه دچار تنگنای اقتصادی شده و این روزها در میدان امام حسین دستفروشی می کند.
اين ورزشكار تيم ملي نه گرفتار اعتیاد شده، نه رفیق نابابی داشته که پای او را به مجالس آنچنانی باز کند و به این واسطه برایش دردسر درست کند و نه حتی در تمام عمرش یک مورد سابقه منکراتی داشته است! خدری در اثر آسیبدیدگی جسمی و آن هم حین یک بازی بسکتبال در لیگ ایران دچار ضایعه نخاعی شده و اسفناک تر اینکه تشخیص نادرست پزشک فدراسیون بسکتبال باعث جدی نگرفتن این ضایعه و در
نهایت معلولیت وی شده است.
به لطف یکی از همکاران توانمند سینما، خدری را یکی از شبهای بهاری کنار بساط دستفروشیاش که در آن هم اسباببازی به چشم میخورد ملاقات کردیم.
وقتی از او پرسیدیم اینجا چه میکند و چرا پیگیر وضعیت دریافت مستمری از باشگاهی نیست که حین بازی برای آن گرفتار آسیبدیدگی شده فقط لحظاتی تبسم کرد و سپس شروع به صحبت کرد؛ صحبتهایی که به طور مسلسلوار و بیکمترین مکث بیان میشد و انگار همه آنها از روی یک رمان خوانده میشد. صحبتهایی که پر بود از گلایهها نسبت به مدیرانی که حتی برای ملاقات با او هم سراغش نیامدهاند.
هفت سال عضو تیم ملی بسکتبال بودم
خدری که متولد ۱۳۵۰ کرمانشاه است و در خرمشهر و بندرعباس رشد کرده، درباره سالهای حضورش در بسکتبال میگوید: من از اواسط دهه ۶۰ بسکتبال را شروع کردم و از اواخر همین دهه به تیم ملی بسکتبال راه یافتم و تا میانههای دهه هفتاد در ردههای مختلف تیم ملی از تیم ملی نوجوانان تا تیم ملی جوانان و بزرگسالان توپ زدم. حدودا هفت سالی عضو تیم ملی بسکتبال بودم اما در روزهای سختی، کمترین حمایتی از سوی مدیران بسکتبال ندیدم.
تلخترین چای عمرم را در فدراسیون بسکتبال نوشیدم
این بازیکن سابق بسکتبال با اشاره به تلاش برای کمک گرفتن از مسئولان باشگاهی که برایشان توپ میزده، میگوید: در همان زمان بارها به فدراسیون بسکتبال رفتم و شاید در طول یک سال هفتهای چهار روز فدراسیون بودم اما هیچکس کاری نکرد. خیالتان را راحت کنم فدراسیون حتی یک ریال هم بابت کمکهزینه درمان به من نداد و تنها عایدی من از فدراسیون بسکتبال چایهایی بود که آبدارچی آنجا برایم میآورد؛ چایهایی که شاید تلخترین چایهایی بودند که در عمرم نوشیدم!
بيشتر بخوانيد:
0 comments :
Post a Comment