این عبارت با بقیه فرق داشت. روی دیوار با ماژیک پررنگ نوشته شده بود

عبارتهایی مانند ’فروش کلیه زیر قیمت’ و... تا کنون زیاد به چشم‌ام خورده بود اما این عبارت با بقیه فرق داشت.

همه آرزوها و اميدها برباد ميره با دست بيرحم جلاد!!

دزدهايي كه اختلاسهاي ميليارديشون سر به فلك زده بستني با روكش طلا ميخورن و قربانيهايي كه از فقر دزدي مي كنن

سيروان را كشتند ... نگذاريم سيروانهاي ديگر اعدام شوند

بايد رو به كشورهاي غربي كه پاي ميز مذاكره با اين رژيم وحشي ميان گفت كه...

زندانيان سياسي ايران ، قتل عام 67 و سكوت جهاني

درباره قتل عام وكشتارجمعي هولناك زندانيان سياسي در سال 67

جنايتي شوكه كننده و هولناك در زندانهاي ايران

قتـل‌عام زندانیان سیاسی در سال۶۷، جنایت علیه بشریت

Monday, May 18, 2015

مأمور انتظامي را اينطور بايد ادب كرد!



ديروز(يكشنبه) ظهر داشتم از خيابون وليعصر عبور مي كردم متوجه شدم كه تو ميدون وليعصر شلوغ شده تا برسم اونجا تقريبا ماجرا تمام شده بود. از يكي پرسيدم چه خبر بود؟ گفت كه بازم نيرو انتظامي گير داده بود به يك دستفروش. ناكس ها ميخواستند دستفروشي كه فيلم مي فروخت را دستگير كنند ولي فروشنده يه ضربه به صورت مأمور ميزنه و فرار ميكنه.
بعدش هم مأمور انتظامي دنبال شناسايي فروشنده بود ولي از هر كسي اون اطراف پرسيده همه ابراز بي اطلاعي كردن. دست دستفروش درد نكنه ، هرچند كه چند تا از فيلمهاش رو حين فرار از دست داد ولي حال نيرو انتظامي رو جا آورد و دل ما را هم خنك كرد! همه جا بايد همين كار رو باهاشون كرد.

دوستان عزيزم سلام


 
اين چند وقت خيلي به فكر درست كردن يه وبلاگ بودم ولي هراز گاهي باخودم ميگفتم اصلا براي چي ميخواي كار را بكني و سر چه موضوعي كار كنم و حتي اسمش چي باشه
خيلي بهش فكر كردم ...ذهنم قفل بود و چيزي به ذهنم نمي رسيد، گفتم بهتره برم توي خيابان قدمي بزنم و نگاهي به مردم بيندازم و چيزي كه دنبالش هستم را از بين مردم پيدا كنم
همينطور كه راه ميرفتم چند بچه خياباني را ديدم كه روي سنگ فرش خيابان  دست فروشي ميكردند، نگاه چهره معصومشون كردم كه با چشمهايي پر از درد با صد زبان بي زباني ميگفتند كه آيا حق ما از اين كشور اينكه به جاي كلاس درس روي سنگ فرش خيابان اينطور بي آينده باشيم ؟ باز هم جلوتر رفتم و چند جوان دانشجو را ديدم كه كنار خيابان در حال برگزاري كنسرت خياباني بودند كه خرج مخارجشون را در بيارن صداي ساز موسيقي شون ميگفت  : سهم اين همه دانش و  هنر آيا گوشه خيابونه ؟ باز هم جلوتر رفتم و ديدم قهرمان كشتي اين مملكت گوشه خيابان دست فروشي ميكنه وقتي نگاهش كردم از شرم چهره اش اين را خواندم :آيا سهم اين ورزشكار پر پر شدن كنار خيابان است؟
راستش خيلي چيزها ديدم  و به اين فكر كردم كه آيا سهم كودكان و جوانان و دختران و پسران و هنرمندان و ورزشكاران ايران اينه؟ اين سهم ما از زندگي است آيا اين كوله بار ما از زندگي است! به خودم گفتم” نه” سهم ما از ايران اين نيست و فرداي ديگري متصور است... فرداي آزاد ، فرداي بدون اين همه فقر و سركوب و سياهي .......    به اين رسيدم كه اسم وبلاگم را بگذارم ”كوله پشتي ” و روزانه تمام اخبار و مشاهداتم  را از اين كوله پشتي كه همه چيز در آن است براي شما بنويسم و همواره يادمان باشد كه سهم ما از ايران چيست و ما كه هستيم و چه جايگاهي داريم و چه بايد كرد
!