Monday, May 18, 2015

دوستان عزيزم سلام


 
اين چند وقت خيلي به فكر درست كردن يه وبلاگ بودم ولي هراز گاهي باخودم ميگفتم اصلا براي چي ميخواي كار را بكني و سر چه موضوعي كار كنم و حتي اسمش چي باشه
خيلي بهش فكر كردم ...ذهنم قفل بود و چيزي به ذهنم نمي رسيد، گفتم بهتره برم توي خيابان قدمي بزنم و نگاهي به مردم بيندازم و چيزي كه دنبالش هستم را از بين مردم پيدا كنم
همينطور كه راه ميرفتم چند بچه خياباني را ديدم كه روي سنگ فرش خيابان  دست فروشي ميكردند، نگاه چهره معصومشون كردم كه با چشمهايي پر از درد با صد زبان بي زباني ميگفتند كه آيا حق ما از اين كشور اينكه به جاي كلاس درس روي سنگ فرش خيابان اينطور بي آينده باشيم ؟ باز هم جلوتر رفتم و چند جوان دانشجو را ديدم كه كنار خيابان در حال برگزاري كنسرت خياباني بودند كه خرج مخارجشون را در بيارن صداي ساز موسيقي شون ميگفت  : سهم اين همه دانش و  هنر آيا گوشه خيابونه ؟ باز هم جلوتر رفتم و ديدم قهرمان كشتي اين مملكت گوشه خيابان دست فروشي ميكنه وقتي نگاهش كردم از شرم چهره اش اين را خواندم :آيا سهم اين ورزشكار پر پر شدن كنار خيابان است؟
راستش خيلي چيزها ديدم  و به اين فكر كردم كه آيا سهم كودكان و جوانان و دختران و پسران و هنرمندان و ورزشكاران ايران اينه؟ اين سهم ما از زندگي است آيا اين كوله بار ما از زندگي است! به خودم گفتم” نه” سهم ما از ايران اين نيست و فرداي ديگري متصور است... فرداي آزاد ، فرداي بدون اين همه فقر و سركوب و سياهي .......    به اين رسيدم كه اسم وبلاگم را بگذارم ”كوله پشتي ” و روزانه تمام اخبار و مشاهداتم  را از اين كوله پشتي كه همه چيز در آن است براي شما بنويسم و همواره يادمان باشد كه سهم ما از ايران چيست و ما كه هستيم و چه جايگاهي داريم و چه بايد كرد
!

0 comments :

Post a Comment