در واحد پیوند زنان، سه بیمار جوان با خوشحالی در مورد صدای تبل و دهل با هم صحبت میکنند. «تندیس» و «چمن» زخم و بخیه روی پهلوی خود را به «نارین» نشان میدهند. آنها کلیه دریافت کردهاند و حالا حالشان رو به بهبودی است. نارین نیز تا چند ساعت دیگر صاحب یکی از همین زخمها میشود. او یکی از کلیههای خود را به غفار فروخته است.
خانواده غفار چند روز قبل از عمل به دیدار خانواده نارین میرود
غفار میگوید: «من میخواستم معلم شوم. اما بهخاطر بیماری مجبور شدم تحصیلاتم را ادامه ندهم. در این سالها فقط یک هدف در زندگی داشتم، اینکه یک اهداکننده پیدا کنم». غفار تا کنون با صدها نفر تماس گرفته و 72 کاندیدای مناسب با گروه خونی یکسان پیدا کرده است، اما پزشکان تمام این موارد را بهدلیل ناسازگاری بدن یا وضعیت ضعیف جسمانی آنها رد کردند. غفار با ناامیدی میگوید: «سال گذشته موفق شدم که یک اهداکننده پیدا کنم. نام او اشکان بود. او تمام آزمایشها را انجام داد و همه چیز خوب پیش میرفت. اشکان پول را گرفت ولی سه روز قبل از عمل غیبش زد. چند ماه بعد تبلیغ نارین را دیدم. با او تماس گرفتم. او 20 میلیون تومان درخواست کرد، اما من فقط 13 میلیون تومان پول داشتم. در نهایت روی 15 میلیون تومان توافق کردیم».
غفار به بیمارستان میرود تا عمل پیوند صورت گیرد
تجربهای که غفار کسب کرد کمی دور از انتظار بود. تنها افراد ثروتمند میتوانند بهراحتی کلیه بخرند. قیمت پیشنهادی نارین معادل دو سال حقوق او است. نام پدر غفار غلامرضا است. او میگوید: «ما هر چه زمین داشتیم فروختیم تا برای غفار یک کلیه بخریم. ما سر دو راهی قرار گرفتیم، یا باید آینده خانواده را در نظر میگرفتیم یا
نارین در راهروی بیمارستان، دو روز بعد از عمل. به غیر از او و همسرش، کسی از تصمیم فروش کلیه او خبر ندارد.
صبح روز عمل، غفار بهشدت مضطرب است و حرفی نمیزند. جراح اجازه ورود ما به داخل اتاق را نمیدهد. او میگوید: «شما حتی نباید داخل این بیمارستان باشید». بنابراین ما بیرون اتاق عمل منتظر ماندیم. اول نارین وارد اتاق عمل شد و بعد از او نیز غفار رفت. چهار ساعت بعد، عمل با موفقیت به پایان رسید. نارین سه روز بعد مرخص میشود ولی غفار تا سه هفته برای مراقبتهای بعد از عمل در بیمارستان بستری خواهد شد. غفار الآن بیهوش است، اما زمانی که چشمانش را باز کند قطعاً به آینده فکر خواهد کرد. او میگوید: «از نارین متشکرم، چون الآن میتوانم معلم شوم». او میگوید که میخواهد یک هفته پس از مرخصی از بیمارستان از ایران برود.
آنها حالا فقط یک باغچه کوچک دارند
صبح روز عمل، غفار بهشدت مضطرب است و حرفی نمیزند. جراح اجازه ورود ما به داخل اتاق را نمیدهد. او میگوید: «شما حتی نباید داخل این بیمارستان باشید». بنابراین ما بیرون اتاق عمل منتظر ماندیم. اول نارین وارد اتاق عمل شد و بعد از او نیز غفار رفت. چهار ساعت بعد، عمل با موفقیت به پایان رسید. نارین سه روز بعد مرخص میشود ولی غفار تا سه هفته برای مراقبتهای بعد از عمل در بیمارستان بستری خواهد شد. غفار الآن بیهوش است، اما زمانی که چشمانش را باز کند قطعاً به آینده فکر خواهد کرد. او میگوید: «از نارین متشکرم، چون الآن میتوانم معلم شوم». او میگوید که میخواهد یک هفته پس از مرخصی از بیمارستان از ایران برود.
آنها حالا فقط یک باغچه کوچک دارند
یک ماه بدن غفار کلیه را پس زد و او نتوانست جان سالم بدر ببرد. افراد زیادی به مراسم تدفین او در روستای محل سکونتش آمده بودند. کلیه نارین نیز با بدن او در خاک دفن خواهد شد. حال نارین هم خیلی خوب نیست و هنوز در کلیه دیگر خود درد دارد. او از مرگ غفار بسیار ناراحت شده است و میگوید: «پزشک به من گفته است که باید رژیم غذایی خاصی داشته باشم و خیلی بیشتر آب بنوشم. اما من دیگر قرصها را نمیخورم و به بیمارستان هم نمیروم. من فکر میکردم که غفار پس از این پیوند زندگی خیلی بهتری داشته باشد. اما اهدای کلیه من کاملاً بیفایده بود. من فکر کنم که خدا اهدای کلیه من را قبول نکرد. خدا از دست من ناراضی است». نارین میگوید: «پدر غفار برای شکایت به بیمارستان رفته است. اما آنها میگویند که آن کلیه برای غفار خیلی بزرگ بوده و قبلاً به او هشدار داده بودند. اما دروغ میگویند. آنها قبل از عمل، کلی آزمایش گرفتند. غفار بهدلیل سهلانگاری پزشکان جانش را از دست داد».
واقعا گناه به گردن كيست نه گردن غفار و نه نارين و نه دكترها گناه به گردن دزدهاي بزرگ و گرگهايي است كه تمام ثروت اين مملكت را بالا كشيدن و همه چيز را به تاراج دادن كه غفارها و نارين ها به اين روز افتاداند. بله نبايد بيراهه رفت گناهكار اصلي همين نزديكي هاست و روزانه نارين ها وغفارهايي زيادي هستند كه به اين روز مي افتند ولي دير نيست كه همه چيز عوض شود و روزي خواهد آمد!
0 comments :
Post a Comment